سلام بر تمام انسانهای خوش قلب ، دل صاف که هیچ کدورتی به صفحه ی دلشون نمیچسبه

 

از بس دوستتون دارم علی رغم مشغله ی کاری گفتم بی خبر به سفر نرم  که اگه تو این مدت اومدید و منو ندیدید

نگید کجا رفته ....لذا به دور از ادب بود که بدون خداحافظی برم ...

آخه  وطن دوم من شلمچه ست

من یکبار از مادر متولد شدم و یک بار در شلمچه ....عملیات کربلای پنج

وقتی منو از پشت در بهشت برگردوندند

همونجا لب نهر خین تعهداتی به شهدای غواصی که وسط نهر روی سیم خاردارها افتاده بودن ،،،دادم

بعد گذشت ?? سال الان که میرم خرمشهر، (کوچه کنار کاخانه صابون سازی )مقر گردان یاسین ،توی مسجد امام رضا

علیه السلام به هر گوشه ای  نگاه میکنم  یه صحنه ای از شهدا یادم میاد صداهای دعاخوندناشون ، گریه ها ...

خندهای بعد از مراسم دور هم جمع میشدن...

شب وداع ، آخرین شبی که همه با هم بودیم ودیگه اون اتفاق نیفتاد،خیلیهاشون رفتند به دل دریا و برنگشتند

همه اون صحنه ها از جلو چشمم ، رد میشه ...

شهیدان

 شیبانی .چقدر توی آموزش غواصی اذیتش کردم 

سید آبادی،طلبه ی مظلوم ...

سیفی،همیشه لبخند روی لبانش بود ...

شاد،شجاع و آروم ، تودار...

کرابی،شوخ ، زود رنج و دل نازک ، اما زود هم همه چیز یادش میرفت

نورالهی،جزو آخرین شهدای جنگ توی مرصاد

تولایی،شب اول عملیات پاش توی معبر قطع شد...

یوسفیان ، عارف گردان ...

احمدیان ، شوخ ، اما نزدیک شهادتش آروم و دائم الذکر ...

مسعودشادکام ،لاغر و جسمی نحیف ، اما تلاشگر و فعال ...

بخشی ، نوجوانی شر و شور ،

میشانی ،دانشجو ، باوقار و اهل علم ...

محمدپور، مخلص ، ساکت ، با خدا و پاک ، بچه ی بشرویه ...

اسماعیل زاده ، فرمانده دسته ، توی کارش جدی و مطیع ...

آی بچه  ها کجایید .....

چه دنیای نامریه...

میرم پشت درب  اون خونه اییکه ساختمون فرماندهی گردان بود ، درب میزنم ...

میگم کجایی آقا جلیل ...،نیروها توی مسجد منتظرتند ،،،، نمیخای بیای .....

آی در و دیوار ساختمون ... کو امیر نظری ....کو سمندری ...

آی مسجد امام رضا ...نماز خوونات  ، غواصا  کجایند ...

آی کوچه ها... آی زمین ، آی میدون صبحگاه ... کو اون جوونای معصومیکه ایقدر میدویدند ،عرق میریختن ...کجایند؟

 آی اسکله ...آی نیزارها...

آی کارون ....جعفری پدر چند فرزند بود، جابری ، محمدزاده ،دو نوجوون معصوم و پاک رو در دل خودت به کجا بردی؟

چرا حرف نمیزنید ، چقدر سنگدلید...

اما من دوستانم رو فراموش نمیکنم ، اونقدر میآیم که یا اونا  رو نشونم بدید ، یا منو  هم پیششون  ببرید

من میام ... باید یک کدومش عملی بشه ...

شما اگه صدای منو نمیشنوید ولی مطمئنم دوستام اگه ته کارون و اروند توی دستای شما افتادن اما صدام رو

میشنون ...آخه منو میشناسن...اونا منو دعوت کردن ، ،

پس کجایید ...

من میام......توی این دنیا فقط شما رو دارم .... امیدم شب اول قبر ، صحرای محشر شمایید

بچه ها بخدا خیلی دوستتون دارم....

آقا جلیل....

تو رو خدا اگه شده لااقل توی خواب برا یه لحظه بیا بهم بگو، ازم راضی هستی ؟؟